با هم از خانه رفتیم من چند ساعت دور شدم ، هلیا رفت آن سر دنیا ...روزی که با هزار بدبختی پدر را راضی کردیم که من بمانم به یقین شاد نبودم اما باورداشتم که بین بد و بدتر این من بودم که بد را انتخاب کردم این روزها مدام با خودم می گویم:اگر با هلیا بودم به یقین توهم بودی امروز اما همه هستند جز تو و هلیا..... گم شده ایی جان دلم! Saturday, March 03, 2007 |