اينكه باور كرده ام تمام ا تفاق هايي كه مي افتند براي اين است كه به من درسي بدهند كمي آرامم مي كند !!!
آن حسرتي كه در وجود ريشه مي دواند كمرنگ تر شده است
از خودم و تمام حس ها يم خسته شده ام !!!
ديروز به شيرين مي گفتم اي كاش توانايي فكر كردن به گذشته را نداشتيم آن وقت چقدر خوب مي شد چقدر روزهايمان زيبا و شبهايمان پر ستاره بود اما حيف كه نمي شود اين گذشته ي لعنتي كه تا قيامت با خود يدك مي كشيم و با خيالش شادي هايمان را نابود مي كنيم همه چيز را خراب ميكند
تاوان سنگيني كه براي ياد گيري مي پرداز م گاهي سد راهم مي شود اما نبايد يادم برود اين تاوان ها چند سال ديگر ناچيز جلوه مي كنند
بايد اعتراف كنم اگر تقدير من اين است دوستش ندارم تا به حال كه نداشته ام آينده را نمي دانم
علي مي گو يد شايد اين شهر روزي برايت تبديل شود به بهشتي كه هيچ وقت حاضر نباشي رهايش كني
من اما با خيالش به خواب مي روم

Wednesday, February 08, 2006

|



mail:me_azorde@yahoo.com