صد سال هم که بگذرد یادم نمی رود که تو روزی روی همین پل قدم برداشته ایی
صندلی کنارم یک خانوم و آقا نشسته اند البته با هاپوی خوشگلشان !!!مدام قربان صدقه اش می روند و نوبتی بغلش میکنند کمی آن طرف تر چند نفر با حسرتش نگاهشان می کنند ومن فکر میکنم به دنیای ادم های بدبخت و آدم های خوشبخت و قبل ترش به تو
هوا سرد است و کم کم روبه تاریکی می رود بازهم به یادت می افتم با خیال پردازی های گاه و بی گاهم !!!

میگویند هر کس از دیده برود از دل هم می رود
تو که سالهاست از دیده ام رفته ای من مانده ام چرا از دل نمی روی ؟
...
...
...
دلم سوخت واسه هر چی که ندیدی! آروز کردی و هیچوقت نرسیدی
یادم اومد به اون روزا که خسته می گفتی وا میشه درهای بسته
دلم سوخت آخه هر دری که وا شد ذره ذره ی وجود تو فنا شد*
...
....
بلند می شوم و بر می گردم اما به تو فکر می کنم هنوز

*زیبا شیرازی

Friday, February 03, 2006

|



mail:me_azorde@yahoo.com