روزهايي كه كش نمي آيند
....
....
...
....
روبرويم نشسته است لنگ هايش را باز كرده و "دون ژوان كرج" هدايت را مي خواند پتو را مي كشم روي سرم
با لحني وقيحانه مي گويد اصلن تو نمي خوابي!!!
يكي نيست بگويد به تو چه كه من زياد ميخوابم بعد يادم مي آيد اينجا همه به كار هم كار دارند !!!
جوابش را نميدهم يك اس. ام دارم
رشك برم كاش قبا بودمي
چون كه در آغوش قبا بودمي

يادم مي آيد اين اس.ام اس را مريم برايم چند ماه پيش فرستاده بود دلم برايش چقدر تنگ شده است شماره ها را بالا پايين مي كنم و يادم مي آيد شماره اش را ندارم بي خيال مي شوم پتو را دوباره مي كشم روي سرم
در اتاق باز مي شود مونا بلند مي گويد تو باز كپيدي ؟مي آيد مي نشيند روي تختم و پتو را مي كشد ؟ ميگويم چه ميخواهي ؟
-حوصله ام سر رفته چٌس باقالي
اين دختر آدم نمي شود نمي تواند دو كلمه مودبانه حرف بزند با خودم فكر ميكنم اگر همين موجود بي ادب نبود من اينجا دق مي كردم بلند مي شوم و دست هايم را مي گذارم روي شانه اش چشم هايش برق ميزند مي گويد برويم باغ پرندگان !!! مي گويم بي خيال حسش نيست تازه امروز جمعه است خبري نيست كه شلوغ است و پر از عمله!!! گير ميدهد كه برويم
پالتويم را مي پوشم شالم را مي پيچم دور گردنم و راه مي افتيم
...
...
...
آنجا هم خبري نيست زندگي جريان دارد
ساندويج جگراش را محكم گاز ميزند و مي گويد چٌس باقالي چقدر پول داري
ميگويم چطور مگه؟
مي گويد چون من فقط 70 تومان دارم
ميگويم من هم 80 تومان دارم
و جفتمان بلند بلند ميخنديم
فكر ميكنم به اينكه امروز چقدر خوب بود
تصميم مي گيريم با اتوبوس بر گرديم
از باغ خارج مي شوم
پژوي مشكي جلوي پايمان مي ايستد نگاهي به مونا مي اندازم
و بي اختيار لبخند ميز نم قيافه اش ديدني ست لب و لوچه اش آويزان شده
......
پژوي سياه هنوز ايستاده است ميگويم گير داده ! بلند مي گويد همه را برق مي گيرد ما را چس ننه ي اد يسون خنده ام مي گيرد صورتم را بر مي گردانم كه متوجه خنده ام نشوند
پسر جوان با آن موهاي بز بزي اش سرش را بيرون مي آورد و ميگويد فكر نمي كردم اينقدر بي ادب باشي
مونا هم بلند مي گويد چٌس تو فكرت
صداي قهقهه اي بلند مي شود صورتم را بر مي گردانم
استاد معماري با دوسش پشت سرمان دارند مي روند و صداي مونا را شنيده اند

چند روز بعد در دانشگاه مي بينمش مي گويد خانم...ساعت 10 تشريف بياوريد اتاق من با شما كار دارم
مي گويم چشم اما خجالت مي كشم بروم همين مي شود كه نمي روم

دو روز بعد يكي از بچه ها مي گويد دكتر.... سراغت را مي گيرد خبري شده
ابروهايم را بالا مي اندازم و نگاهش مي كند طوري كه جرات نمي كند ادامه دهد

جلسه ي بعد هم سر كلاس نمي روم اما هفته ي بعد براي امتحان مجبور مي شوم بروم از پله ها كه بالا مي آيد بچه ها همه ايستاده اند مي گويد امتحان در كلاس بر گزار مي شودو.... راستي خانم....چرا ان رو تشريف نياورديد ؟
جوابي ندارم ميگويم امممم امروز مي آيم
بچه ها كمي پچ پچ مي كنند و من بي خيال مي شوم بعد از امتحان مي روم پيشش اول مي گويد بگذار برگه ات را تصحيح كنم از 10 ...4 مي شوم مي گويد كم است سرم را پايين مي اندازم بعد از كلي مقدمه چيني و آب شدن قند در دل من مي گويد دوست من از دوست شما خوشش آمده
....
....
....
بين خودمان باشد استادمان هم خيلي خوشگل است هم خيلي دكتر!!!
البته اين را بگويم كه اينها اصلن مهم نيستند مهم اين است كه من عاشق معماري ام !!!!

Friday, December 30, 2005

|



mail:me_azorde@yahoo.com