مهم نيست چه فكري مي كنيد اما جديدا از نوشته هاي خودم خوشم مي آيد* از آن احساس هاي مسخره كه با خودت مي گويي وقتش است نويسنده شوم !
و يك كتاب بنويسم كه همتا نداشته باشد مثل تمام كتاب ها كه بي همتايند و تك

خلاصه من شديدا دچار خود بهتر نويسي شده ام و همين روزهاست كه شروع كنم يك كتاب بنويسم اما نميدانم درباره ي چه جاده ي سانتياگو هم اين طرف ها نيست كه پياده راه بيفتم تا به كمپوستلا برسم پس چه خاكي بر سرم بريزم ؟

ميداني هر چيزي از يك جايي شروع مي شود نه كه بگويم من خيلي عقل كل هستم نه اما من از ان دسته ي مزخرف آدم ها هستم كه معتقدم هر كسي هر كاري بخواهد مي تواند انجام دهد و از اينكه يكي بگويد بتهون و ميكل آنژ و سعدي و حافظ و فردوسي و شجريان و....ديگر وجود نخواهند داشت و تكرار نمي شوند عقم مي گيرد مگر بتهون كه بود يكي مثل يكي مثل شما او فقط انتخاب كرد جذب شد و از قدرتش استفاده كرد و جلو رفت يعني من و تو حق انتخاب..قدرت و ....نداريم ؟
مگر غير از اين است كه همه ي مارا يك نفر خلق كرده ؟ پس حتا اگر به قدرت خودتان ايمان نداريد به قدرت او كه ايمان داريد؟
پس اين حرف مسخره ترين حرف دنياست كه بگويي آدم ها ديگر تكرار نمي شوند
اين زندگي جز تكرار چيزي ديگري نيست مگر اينكه شما رنگ و بويش را عوض كنيد ؟


*آه دوستان نمي دانيد من چقدر آرامش دارم آنقدر كه دچار اضطراب شده ام از اين آرامش زياد(اين ستاره هيچ ربطي به اون ستاره ي بالا نداشت) (**)
از اين بخور بخواب ها و الواتي ها و شب نشيني ها و بي ايماني ها و دلتنگي هاو غم ها و رنج ها و دردها و آدمها خسته شده ام ..داشتم فكر مي كردم ما هي آه وناله مي كنيم كه آي ملت من آرامش روحي و رواني ندارم يكي نيست بگويد آخر ارامش روحي و رواني اصلن مي داني چيست اگر همين دغدغه ها نباشند كه بايد برويم بميريم اين همه دغدغه داريم و هي آه و ناله مي كنيم اگر اينها بروند جايشان را با چه پر كنيم؟

Sunday, September 04, 2005

|



mail:me_azorde@yahoo.com