قلبم بد جور مي زند خيلي كند چند بار هم تير كشيد دلم ميخواهد بجاي اين جان به لب كردن ها يكباره بايستد و خلاص ....
من نميدانم دلش به چه چيز خوش است كه تالاپ تلپ ميكند ؟

شديدا هم گرسنه ام..امروز فقط يك تكه هندوانه خوردم ...ساعت هم 11:26 شب است...خدا هنوز هم مرا نمي بيند من هم نماز نخوانده ام ..قصد خواندن هم ندارم وجدانم هم برود بميرد

ميدانم حرف ها و نوشته هايم بچه گانه است ولي شما فكر كنيد اين مزخرفات كه نوشتم تنها حرفهايي بود كه امروز از وجودم بيرون زده شد و اينجا نوشته شد

من هيچ چيزي از اين به بعد نمي گويم خواهش هم ميكنم شما به اينجا بسنده كنيد و نپرسيد! باشد؟

منظورم هم هيچ شخص خاصي نيست همه تان را مي گويم
اين را هم بگويم كه هيچ كدامتان را دوست ندارم
ديشت(شايدم هم بشود گفت صبح) داشتم كتاب سوپ جو ...... را ميخواندم نوشته بود اگر فقط به اندازه ي يك مكالمه ي تلفني به شما وقت بدهند و بعد بميريد به چه كسي زنگ ميزند؟ پس همين حالا اين كار را بكنيد
من هم دلم خواست كه به مريم زنگ بزنم اما ساعت 5:30 صبح بود بعد ديدم طرف حالش خراب است كه اين را به ديوا نه اي چون من مي گويد اخر من ساعت 5:30 زنگ بزنم چه بگويم؟ گيرم كه من آبغوره گرفتنم خوب است و ساعات باقي مانده را براي مريم عر زدم آخرش كه مي مي رم حالا آن بنده خدا را از خواب بيدار كنم كه چه بشود شايد هم منظورش حلاليت و اين مزخرفات بوده كه اگر اين باشد با زهم از خيرش مي گذرم چون يكي دوتا كه نيستند !!!

بس است ديگر

ياسمن پاي نوشته ام بنويسم نداي كنجوله اي چطور است ؟

راستي مشهد خوش مي گذرد؟؟

Saturday, August 27, 2005

|



mail:me_azorde@yahoo.com