تکه تکه شده ام هر تکه ام هزار تکه شده است هزارهزار تکه ام هر کدام در جایی افتاده اند من دلم تنگ است من دلم هزار جاست....پیش امیر...علی...هومن ..یونس که بی زبانی اش سخت بر سینه ام چنگ می اندازد..سوسن و بچه هایش..دل نگران دخترش ..دل نگران هومن با آن غم همیشه گی اش....و امیر که نمیدانم چه میکند؟ میدانم دلتنگ خانه است لابد سیگارش را روشن کرده و به نقطه ای نامعلوم روی دیوار خیره شده لعنت به سیاست لعنت به وطن پرستی های مزخرف بدرد نخور که اینطور فاصله ها را وسعت بخشیده است...
خسته شدم از بس به مرگ این و آن فکر کردم و ترسیدم و التماس کردم که خدا عمرشان را زیاد کند
من دل نگران هزار ویک نفرم هر کدامشان تکه ای از وجودمند ؟
من با این تکه ها چه کنم ؟ با این تکه ها که هر روز تکه تکه می شوند چه کنم؟ من یک دل دارم و هزار سودا ؟
به کدامین برسم خودم هم نمیدانم ...سریزی انقدر شدید است که جایی برای آدمهای تازه با غم های نو که بوی ماندگاری می دهند نگذاشته است!!
ورودشان به این زندگی آشفته چیزی می شودمثل امروزم که آنقدر گریه کردم و مشت بر دسته ی صندلی کوبیدم که ترک برداشت که آنقدر پا بر زمین کوبیدم که کف پاهایم درد میکند دردش تا مغزم می رود و می آید احساس میکنم مغزم را بر یک سورتمه سوار کرده اند از ان بالای بالای سر میخورد می افتد کف پایم و بر می گردد سر جایش و دوباره و دوباره و دوباره...بازی اش گرفته است در این روزهای داغ و پر هیاهوی مسخره که میگذرند و زخم عمیق بر جای می گذارند و جای پای عمیقشان با هیچ چیز پر نمی شود....هیچ چیز....
دلم یک جای دور..سبز و آرام میخواهد در عین حال نزدیک به همه ی کسانی که دوست شان دارم و دلتنگ شانم
نمی شود که من بروم یک جای دور سبز و آرام و دل نگران عزیزانم نباشم ؟ می شود؟ نمی شود دیگر اگر بگویم ان ها هم بیایند بازهم نمی شود آن جای سبز...دور ..آرام می شود جایی شبیه اینجا که با حماقت هایمان سیاهش کردیم
باید من دور آرام و سبز باشم بدون دلنگرانی اصلن باید دلم و مغزم را جا بگذارم و بعد بروم جایی که هیچ کس نباشد

Monday, July 18, 2005

|



mail:me_azorde@yahoo.com