اينقدر ذهنم آشفته س كه نميدونم از كجا شروع كنم
اينجا ميتونم تمام اون چيزايي رو كه اونجا نتونستم به زبون بيارم رو فرياد بزنم وبايد بگم از اين بابت كمي هيجان زدم
دارم يه تغييراتي توي ذهنياتم ميدم و به محض اينكه فكر و خيالش شروع ميشه قطعش ميكنم
توي يونيكس اگه چندتا پوسته عوض كني پوسته ها تو در تو ميشن و يه خورده مشكل ساز و براي خروج بايد چندين بار از دستوراگزيت استفاده كني حالا حكايت منه كه تو در تو شدم اوه اوه خدا ميدونه بايد چند تا از اين پوسته هارو پس بزنم تا بشم اون لاوين روزاي اول !!!مشكل اينجاست كه توي دنياي واقعي اگزيتي ي هم وجود نداره كه كارتو راحت كنه ...فقط خدا ميتونه كمكم كنه
امروز يكشنبه س نه م اسنفد ماه هزار و سيصد و هشتادو سه و اين قافله ي عمر عجب ميگذرد ....آرشيو اون ور وكه نگاه ميكنم انگار همين ديروز بود كه اون پست ها رو نوشتم و حالا دقيقا يك سال ميگذره...چند روز ديگه هم سال نوي مزخرف شروع ميشه!!! عجيب من بدم از اين مراسم مزخرف سال نو مياد هيچ وقت با عيد حال نكردم هيچ وقت!! چه اون موقع ها كه بچه بودم چه حالا كه سن خر پيري رو دارم
و معتقدم كه عيد مال بچه هاست اگه تو بچه گي حالشو بردي كه بردي وگرنه هيچ وقت نمي توني لذتشو ببري!!!
همون حكايت نقش بستن ذهنيات و اين حرفا كه مال ما با اشكالات زيادي نقش بست و حالا با جون كندن بايد بهش سر و سامون بديم و عوضش كنيم خوبه باز ما عرضه ي عوض كردنش رو داريم بقيه كه مي ذارن همينطوري بمونه كه ديگه فاتحه شون خوندس اين امتحان كارشناسي ارشد هم كه گذشت و من موندم براي سال بعد...
تا خدا چي بخواد

Saturday, February 26, 2005

|



mail:me_azorde@yahoo.com